در سوگ جوان ناکام : امير حسين شجاعي یکی از سوارکاران عزیز کزمانی
شربتی از لب لعلش نچشیدیم و برفت روی مه پیکر او سیر ندیدیم و برفت
گویی از صحبت ما نیک به تنگ آمده بود بار بر بست و به گردش نرسیدیم و برفت
زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست
بشکفد لاله ی رنگین مراد
غنچه ی سرخ فروبسته ی دل باز شود
من نگویم که بهاری که گذشت آید باز
روزگاری که به سر آمده آغاز شود
روزگار دگری هست و بهاران دگر
شاد بودن هنر است,شادکردن هنری والاتر
لیک هرگز نپسندیم به خویش
که چویک شکلک بی جان شب وروز
بی خبر از همه , خندان باشیم
بی غمی درد بزرگی ست که دور ازما باد
زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست
هر کسی نغمه ی خود خواند و از صحنه رود
صحنه پیوسته به جاست
خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد.
برای خانواده محترمشان صبر و شکیبایی و برای آن عزیز در گذشته غفران و رحمت واسعه الهی را خواستارم .
روحش شاد و یادش گرامی
پیوسته جایش خالیست.