یونیکو،اسب شاخدار
واقعا حالم بد میشه وقتی می بینم چه کارتون های مزخرفی برای بچه های این دور و زمونه پخش می کنند. کارتون های آمریکایی که توش یا همیدگر رو به مسخره می گیرند و همش در حال تحقیر همدیگه هستند و بکش بکش و خون و خون ریزی. کارتون های کره ای و ژاپنی هم که مرز خلاقیت رو دست اندرکارانش رد کردن و عملا به جنون و وحشت و عاملهای ترغیب قتل تبدیل شدن و مثلا اینها همش اسمش کارتون هست برای بچه های این کره خاکی که به لطف ماهواره دیگر مثل قدیمها به برنامه شبکه محلی پخش شده از تلویزیون کوچک رنگی و یا بعضا سیاه و سفید دوارن ما بسنده نمی کنند و حتما باید با صدای سه بعدی، صفحه تخت 40 اینچ و بهترین کیفیت براشون پخش بشه و خون و وحشی گری رو با وضوح بالا در ذهنشون حک کنند.
کارتونهای دوران کودکی خودمون رو دوست داشتم. درس زندگی می داد و آرامش بخش بود. داستان های تخیلیش هم برای خودش چیزی به کودک یاد می داد. چیزی از جنس محبت و مهربانی. با کاراکتر داستان گریه می کردیم، می خندیدیم، بدی های داستان به یک جادوگر زشت و سیاه سوار بر جارو ختم می شد و کاراکتر خوب داستان یک زن مهربان و یا مردی دانا بود. هرچه که بود آنها ما رو به میان خودشون می بردند و باهاشون زندگی می کردیم. نه هفت تیر و تفنگی بود و نه خشونت مفرطی. هیچ وقت یادم نمیره که قسمتی از پسر شجاع بود که هنوز هم واقعا اگر این تکه اش رو پیدا کنم بارها و بارها می بینم. همان قسمتی که آن گاو سیاه و ببر پر هیبت رو در روی هم قرار می گیرند و من از تمام وجودم دعا می کردم که جانور خوب داستان دوئل را ببرد و حق به حقدار برسه.
صبح بعد از دوش صبحگاهی که اومدم نگاهی به وقایع شب گذشته بکنم، دیدم یار لینک کارتون دوست داشتنی زندگیش رو پیدا کرده اونم ساعت 3 نصفه شب توی یوتوب. یونیکو رو یادتونه؟ اسب شاخدار؟ من هم این کارتون رو خیلی دوست داشتم هرچند نه به اندازه دلبستگی یار اما کارتون بسیار قشنگی بود. حالا می تونید همه قسمتهاش رو در یوتوب ببینید. قسمت اول رو همین جا می گذارم. به یاد دوران کوددکی که با همه سیاهی ها و تلخی هایش، سادگی هاش برام باقی مونده.
واقعا حالم بد میشه وقتی می بینم چه کارتون های مزخرفی برای بچه های این دور و زمونه پخش می کنند. کارتون های آمریکایی که توش یا همیدگر رو به مسخره می گیرند و همش در حال تحقیر همدیگه هستند و بکش بکش و خون و خون ریزی. کارتون های کره ای و ژاپنی هم که مرز خلاقیت رو دست اندرکارانش رد کردن و عملا به جنون و وحشت و عاملهای ترغیب قتل تبدیل شدن و مثلا اینها همش اسمش کارتون هست برای بچه های این کره خاکی که به لطف ماهواره دیگر مثل قدیمها به برنامه شبکه محلی پخش شده از تلویزیون کوچک رنگی و یا بعضا سیاه و سفید دوارن ما بسنده نمی کنند و حتما باید با صدای سه بعدی، صفحه تخت 40 اینچ و بهترین کیفیت براشون پخش بشه و خون و وحشی گری رو با وضوح بالا در ذهنشون حک کنند.
کارتونهای دوران کودکی خودمون رو دوست داشتم. درس زندگی می داد و آرامش بخش بود. داستان های تخیلیش هم برای خودش چیزی به کودک یاد می داد. چیزی از جنس محبت و مهربانی. با کاراکتر داستان گریه می کردیم، می خندیدیم، بدی های داستان به یک جادوگر زشت و سیاه سوار بر جارو ختم می شد و کاراکتر خوب داستان یک زن مهربان و یا مردی دانا بود. هرچه که بود آنها ما رو به میان خودشون می بردند و باهاشون زندگی می کردیم. نه هفت تیر و تفنگی بود و نه خشونت مفرطی. هیچ وقت یادم نمیره که قسمتی از پسر شجاع بود که هنوز هم واقعا اگر این تکه اش رو پیدا کنم بارها و بارها می بینم. همان قسمتی که آن گاو سیاه و ببر پر هیبت رو در روی هم قرار می گیرند و من از تمام وجودم دعا می کردم که جانور خوب داستان دوئل را ببرد و حق به حقدار برسه.
صبح بعد از دوش صبحگاهی که اومدم نگاهی به وقایع شب گذشته بکنم، دیدم یار لینک کارتون دوست داشتنی زندگیش رو پیدا کرده اونم ساعت 3 نصفه شب توی یوتوب. یونیکو رو یادتونه؟ اسب شاخدار؟ من هم این کارتون رو خیلی دوست داشتم هرچند نه به اندازه دلبستگی یار اما کارتون بسیار قشنگی بود. حالا می تونید همه قسمتهاش رو در یوتوب ببینید. قسمت اول رو همین جا می گذارم. به یاد دوران کوددکی که با همه سیاهی ها و تلخی هایش، سادگی هاش برام باقی مونده.