با عرض سلام و خسته نباشید خدمت همه دوستان عزیز;
با خوندن این مطالب یاد سالها قبل افتادم، یعنی سال 1381، دقیقاً سالی که وارد دانشگاه شدم. من فارغ التحصیل رشته ریاضی و فیزیک بودم و میتونستم تقریباً هر رشته دانشگاهی رو که بخوام انتخاب کنم و قبول هم بشم ولی با عشق و علاقه ای که به حیوانات داشتم و با کمال تعجب برای همه (حتی اساتید و مسئلین خود دانشگاه) و با هزار مکافات که برای راضی کردن خانواده کشیدم، با افتخار دانشگاه شهید زمانپور رو انتخاب کردم و الان که حدوداً 7 سال از اون زمان میگذره من همیشه از این دانشگاه به عنوان و اون سالها به عنوان بهترین دوران تحصیل و زندگیم یاد میکنم. متأسفانه در اون سالها مقطع کارشناسی رشته هایی که توی این دانشگاه وجود داره نبود و فارغ التحصیلای کاردانی می بایست یا برن دانشگاه آزاد و یا سراسری!! خلاصه ما هم مجبور شدیم از این دانشگاه و دوستان خیلی خوب( اعم از همکلاسی ها، اساتید و .... ) بالاجبار جدا شده و روانه دانشگاه دیگه ای بشم. اون موقع فقط دانشگاه گرگان بود که میشد مثل دانشگاه زمانپور این رشته ها رو به صورت تخصصی ( که مهمترین دلیل حضور من در سیستم علمی کاربردی بود ) دنبال کرد و خدارو شکر تونستم در مقطع لیسانس هم قبول بشم و مسیر رو ادامه بدم. شاید براتون خیلی جالب باشه بدونید، با اینکه دانشگاه جدید دانشگاه سراسری بود و فضای اون شاید 1000 برابر دانشگاه شهید زمانپور بود و به قول خودشون اساتید خیلی خوب و تاپی هم داشتند شاید اطلاعات علمی و به خصوص عملی من هیچ ارتقایی که پیدا نکرد هیچ، ...... بگذریم!! به طور جد خدمت دوستان عرض کنم که هیچ کدوم از بچه هایی که اونجا قبول شده بودن توان رقابت علمی و عملی رو با بچه های ما ( که 4 نفر بودیم ) نداشتند و حتی خیلی وقت ها ما حرفهایی میزدیم و یا کارهایی رو انجام میدادیم که حتی اساتید هم از اون اطلاع نداشتن و با تعجب فقط نگاه میکردن که همه اونها رو مدیون اساتید خوب و دانشجوهای با تجربه این مرکز بودیم. باورتون نمیشه تو بعضی درسها مثل تغذیه، مدیریت پرورش و ژنتیک و اصلاح اساتیدشون بقدری کم می آوردند که ادامه کلاس رو به ما واگذار میکردن و بحث ها و اطلاعات ما بود که کلاس رو جلو میبرد که البته این موضوع خیلی به ضرر ما بود چون هیچ اطلاعات تازه و جدیدی به ما اضافه نمی شد در نتیجه با روبرو شدن با چنین شرایطی همه دلم به مقطع بدی خوش بود یعنی مقطع فوق لیسانس!! البته طی این سالها من سعی کردم ارتباطمو با مرکز قطع نکنم و این موضوع انگیزه منو اضافه تر می کرد. خلاصه آزمون ارشد رو هم شرکت کردم. با وجود تمام استرسها و ذهنیتهای منفی که از اطراف القاء می شد ( یا میگفتند شما تخصصی خوندید و بچه های مهندسی علوم دامی عمومی تر، یا اینکه شما در مقابل بچه های دانشگاه تهران و ..... شانسی ندارید )، خدارو شکر قبول شدم و بر اساس علاقه ای که به ژنتیک داشتم این رشته رو انتخاب کردم و روانه دانشگاه تهران شدم................... فکر میکنم دیگه برای امروز روده درازی تا اینجا بسه!! انشاءالله اگر عمری بود و دوستان علاقه مند بودند و یا احیانن سوالی داشتند ( به خصوص در مورد کارشناسی ارشد ) در خدمتتون هستم. امیدوارم تمام دوستان موفق و پیروز باشند.
ارادتمند شما: مهدی امیرآبادی
با خوندن این مطالب یاد سالها قبل افتادم، یعنی سال 1381، دقیقاً سالی که وارد دانشگاه شدم. من فارغ التحصیل رشته ریاضی و فیزیک بودم و میتونستم تقریباً هر رشته دانشگاهی رو که بخوام انتخاب کنم و قبول هم بشم ولی با عشق و علاقه ای که به حیوانات داشتم و با کمال تعجب برای همه (حتی اساتید و مسئلین خود دانشگاه) و با هزار مکافات که برای راضی کردن خانواده کشیدم، با افتخار دانشگاه شهید زمانپور رو انتخاب کردم و الان که حدوداً 7 سال از اون زمان میگذره من همیشه از این دانشگاه به عنوان و اون سالها به عنوان بهترین دوران تحصیل و زندگیم یاد میکنم. متأسفانه در اون سالها مقطع کارشناسی رشته هایی که توی این دانشگاه وجود داره نبود و فارغ التحصیلای کاردانی می بایست یا برن دانشگاه آزاد و یا سراسری!! خلاصه ما هم مجبور شدیم از این دانشگاه و دوستان خیلی خوب( اعم از همکلاسی ها، اساتید و .... ) بالاجبار جدا شده و روانه دانشگاه دیگه ای بشم. اون موقع فقط دانشگاه گرگان بود که میشد مثل دانشگاه زمانپور این رشته ها رو به صورت تخصصی ( که مهمترین دلیل حضور من در سیستم علمی کاربردی بود ) دنبال کرد و خدارو شکر تونستم در مقطع لیسانس هم قبول بشم و مسیر رو ادامه بدم. شاید براتون خیلی جالب باشه بدونید، با اینکه دانشگاه جدید دانشگاه سراسری بود و فضای اون شاید 1000 برابر دانشگاه شهید زمانپور بود و به قول خودشون اساتید خیلی خوب و تاپی هم داشتند شاید اطلاعات علمی و به خصوص عملی من هیچ ارتقایی که پیدا نکرد هیچ، ...... بگذریم!! به طور جد خدمت دوستان عرض کنم که هیچ کدوم از بچه هایی که اونجا قبول شده بودن توان رقابت علمی و عملی رو با بچه های ما ( که 4 نفر بودیم ) نداشتند و حتی خیلی وقت ها ما حرفهایی میزدیم و یا کارهایی رو انجام میدادیم که حتی اساتید هم از اون اطلاع نداشتن و با تعجب فقط نگاه میکردن که همه اونها رو مدیون اساتید خوب و دانشجوهای با تجربه این مرکز بودیم. باورتون نمیشه تو بعضی درسها مثل تغذیه، مدیریت پرورش و ژنتیک و اصلاح اساتیدشون بقدری کم می آوردند که ادامه کلاس رو به ما واگذار میکردن و بحث ها و اطلاعات ما بود که کلاس رو جلو میبرد که البته این موضوع خیلی به ضرر ما بود چون هیچ اطلاعات تازه و جدیدی به ما اضافه نمی شد در نتیجه با روبرو شدن با چنین شرایطی همه دلم به مقطع بدی خوش بود یعنی مقطع فوق لیسانس!! البته طی این سالها من سعی کردم ارتباطمو با مرکز قطع نکنم و این موضوع انگیزه منو اضافه تر می کرد. خلاصه آزمون ارشد رو هم شرکت کردم. با وجود تمام استرسها و ذهنیتهای منفی که از اطراف القاء می شد ( یا میگفتند شما تخصصی خوندید و بچه های مهندسی علوم دامی عمومی تر، یا اینکه شما در مقابل بچه های دانشگاه تهران و ..... شانسی ندارید )، خدارو شکر قبول شدم و بر اساس علاقه ای که به ژنتیک داشتم این رشته رو انتخاب کردم و روانه دانشگاه تهران شدم................... فکر میکنم دیگه برای امروز روده درازی تا اینجا بسه!! انشاءالله اگر عمری بود و دوستان علاقه مند بودند و یا احیانن سوالی داشتند ( به خصوص در مورد کارشناسی ارشد ) در خدمتتون هستم. امیدوارم تمام دوستان موفق و پیروز باشند.
ارادتمند شما: مهدی امیرآبادی