اسب سفید قرار بود دخترک را به شهر آرزو ها ببرد.دخترک شنل توری اش را پوشیده بود و آماده ی آماده بود.اسب سفید را هم زین کرده بودند.وقتی سوار شد مادرش گفت:سکه را انداختم اسبت الان راه می افته!!!
منبع:رهروان شب - داستان کوتاه-اسب سفید و دخترک
:blushsmiley:

:blushsmiley: