آموزش سوارکاری به کودکان به تجربه من
آموزش سوارکاری به کودکان به تجربه من
با درود به همه هموطنان و همشهریان ایرانی ام. من فهیمه واعظی هستم و الان حدودا نزدیک 8 ساله دارم یاد میگیرم که اسب سواری هنری کنم و این هنر را یاد بدم. و خوشبخت ترینم چون با آموزش کودکان کارم را شروع کردم. وقتی قرار شد براتون مطلب بگذارم تو این سایت! مراجعه کردم به دفتریکه تجربیاتم را توش مینویسم.
اینها مطالبی است که یک دختر ایرانی در کشور ایران بزرگ و با پیشینه تاریخی در امر آموزش و تربیت اسب و سوار نوشته. ما ایرانیان اسب دوست خوشبخت ترین اسب دوستان روی زمینیم چون:
• اولین آبخوری ها را در مجموعه موزه ایران باستان داریم که نشان تربیت اسب در ایران باستان و مایه فخر و مبا هاتمان است.
• چون گزنفون اروپایی در زمان حکومت هخانشیان به ایران آمده و علم سواره نظام را به اروپا برده. (اما باید به یاد اروپایی ها بیاریم ;-) )
تازه کسیکه(برگشتم به خودم) بر حسب اتفاق یک مربی خوب و به روز یافته و الا... با دقت بخوانید و بهم کمک کنید تا بیشتر بیاموزم. ممنون.
به نظر ما آدم بزرگ ها ذهنیت بچه ها از اسم، قد و قامت، خلق و خو، شکل و اصلا موجودیت اسب چیست؟
جواب آنها به این سوال که "دوست داری بریم سواری" چیست؟؟؟ فکر میکنید باید در چه موقعیتی باشید تا اول شما این سوال را از کودک بکنید؟؟ سوارکار؟؟ اسب دار؟؟ یا اگر او برای اولین بار این سوال را بکند چه واکنشی نشان میدهید؟؟
چه زمانی یک کودک یا نوجوان از والدین خود میخواهد او را پیش اسبها ببرند تا او از نزدیک با این موجود دوست داشتنی آشنا شود؟؟ در اثر دیدن یک برنامه آموزشی یا حیات وحش از تلویزیون؟؟؟ تحت تاثیر و تعریف و تمجید های دوستانی که سواری میکنند؟؟ یا دیدن یک فیلم سینمایی عاطفی یا جنگی قدیمی که جنگجویان سوار بر اسب بودند؟؟
به هر دلیلی که به نظرتان می آید توجه کنید و آنرا به خاطر بسپارید زیرا این نوع آشنایی مهمترین مسئله برای یافتن هدف، نوع برخورد و آموزش کار از جانب مربی است. این را من در این چند ساله کوتاه کار با بچه ها تجربه کرده ام، و هر روز به چرا های بیشتری برخورد میکنم و مجبور میشوم از مغزم بیشتر برای دریافت راه حل استفاده کنم چون نمیخواهم آکبند و دست نخورده خوراک مور و ملخ های زیر خاک شوند. ;-)
بچه ها در لحظه ورودشان به مجموعه برای اولین بار هیجان زده هستند زیرا به آنها گفته شده میخواهیم بریم اسب سواری و شاید بارها تهدید که اگر فلان کار را انجام بدهی یا مثلا صبحانه ات را بخوری؟؟ یا تکالیفت را انجام بدهی؟؟ و در غیر اینصورت نه!! از اسب و سواری خبری نیست!! حالا وارد شده و به آنچه انتظارش را میکشیده رسیده. اندکی بیاندیشید و خود را جای او بگذارید.
آنها ابتدا از دور همه شرایط را ارزیابی میکنند. همه محیط را با چشم های کوچکشان زیر نظر دارند چون مجموعه بزرگ است و همه چیز تازگی دارد مردمک چشمهایشان حرکت سریعی دارد. اگر اسب در مانژ در حال کارکردن باشد یا در جایی بسته شده باشد بسته به ذهنیتی که در آشنایی ابتدایی دارد واکنش های متعدد نشان میدهند. چنان دقیق و محققانه نگاه میکنند که دقیقا درمی یابید همه چیز در حال ثبت در مغز به ظاهر کوچکشان است هیچ حرکتی از نظرشان دور نمیماند این را بعدا به شما میگویند و میبینید که خاطرات اولین روز را بارها و بارها با علاقه و ذوق برایتان تعریف میکنند. چشم هایشان برق میزند لبهایشان لحظه ای میخندد لحظه ای صورت پر از هیجان است گاهی هم حالت محتاط به خود میگیرند. اینجاست که نقش کسیکه به عنوان معلم یا مربی ایفای نقش میکند مشخص میشود.
آنها به کسیکه قرار است آموزششان دهد بسیار دقت میکنند.لباسش، قیافه اش، نوع حرف زدن و رابطه اش با اسب، همه و همه را زیر نظر دارند. این مطالب گفته شده در مورد 10 کودکی که کار با آنها را آغاز کردم یکی بود. یعنی ورود به مجموعه و قبل از ارتباط. اما همه این 10 کودک به طور یکسان با اسب مواجه نشدند بعضی از آنها خیی زود با اعتماد به من و وادین نزدیک شدند و با این پیشنهاد " بیا جلو! دستت را بیار جلو و نوازشش کن!!" زود تسلیم شدند و خیی زود گردن اسب را در آغوش گرفتند شاید امتناع آنها به 1 یا 2 دقیقه هم نرسید اما بعضی دیگر هیجان یا ترس خود را با فرار کردن نشان دادند. مثلا کیاوش در اولین روز آشنایی از هر فضایی برای فرار و امتناع از لمس کردن اسب استفاده میکرد اما شاید به جرات این رفتار 5 دقیقه هم طول نکشید. او با آرامش و اطمینانی که از جانب من میدید احساس شجاعت میکرد و شارژ میشد. به گمانم او با دیدن اسب که آرام ایستاده تا به او معرفی شود و یک رابطه دوستی برقرار گردد بهت زده شده بود و به همین دلیل خیلی زود تسلیم شد. چون او را مشتاق دوستی دید و اصطلاحا کم آورد.
کیاوش تسلیم شد وبا خنده آمیخته با هیجان با اسب آشنا شد. اما سوگند، مروا، آوین همه در جواب بیا جلو و نوازشش کن!! فقط گفتند چرا؟؟ چه جوری؟؟ این دو جمله سوالی تفسیر یک گام به جلو به سمت آشنایی با دنیای زیبا و جدید اسب برای این سه نفر بود.
دقت کنید چند گام به جلو گذاشتیم و هنوز کودک را بر پشت اسب قرار نداده ایم. این کار سخت و با مسؤلیت فراوان همراه است. خواهش میکنم از خودم و همه آنهایی که با کودکان کار میکنند اصلا خطر نکنید و تمام مدت مواظب باشید درصد خطا و اشتباه را کم و کمتر کنید. هر کودک سرمایه آینده ورزش سوارکاری کشور فقیر و بیما رمان (که بود.... در گذشته ما نسل جدید داریم حرکت میکنیم) است. پس حضور هر کودک را غنیمت بدانید و در آموزش و خلق و شکوفایی استعداد بکوشید تا در آیندهء نه چندان دور ما هم سوار بین المللی داشته باشیم. به امید خدای بزرگ... ادامه دارد
قسمت دوم
همه بچه ها به یک میزان از محبت پدر و مادر و خانواده برخوردار نیستند و ما تمام کمبودهای آنها را
نمی شناسیم وشاید حتی در جریان مشکلات و درگیریهای کار به آنها فکر نکنیم و وقت تامل به شاگردانمان را نداشته باشیم. اما توجه به آن ضروری چون آنوقت میفهمیم چرا این شاگرد کند و چرا یکی دیگر باهوش و قوی است.
بچه ها نیاز دارند شانس آشنایی خود را در همه زمینه های ورزشی، هنری، مقوله ساده و ارزان طبیعت، مسافرت، تاریخ امتحان کنند و آشنایی کوچکی را کسب کنند. (این قضیه آنها را در انتخاب کار سخت سواری کمکشون میکنه.)
آنها باید بازی کنند. باید در دنیای کوچک خود همانگونه که با اسباب بازیهای کوچک ارتباط برقرار میکنند در امرآموزش سوارکاری نیز با اسب کوچک آشنا شوند و با این موجود نیز به اندازه و سایز خود به هم معرفی شوند. قد بچه ها کوتاه است و چشم هایشان در 1 متری یا کمی کمتر و بیشتر از زمین واقع است و زمانیکه میخواهند بزرگترها یا میز و صندلی یا هر چیزی را پیرامون خود ببینند باید سرشان را بالا بیاورند و در این موقع است که با دیدن یک اسب بزرگ فکر میکنند با یک غول و یا یک نهنگ مواجه شدند اما با دیدن یک اسب 90 سانتیمتری یا کمی بلند یا کوتاهتر اسبها را در دنیای کوچک خود شریک میکنند و حتی در بعضی مواقع بعنوان دوست و رفیق خود او را مورد خطاب قرار میدهند در بعضی موارد به قدری به او دل میبندند که حاضر نیستند در دوستی و رفاقت با او کسی را شریک کنند . اینها مواردی است که همه و همه در مدتی که با آنها کار میکنم بر یادگیری آنها اثر داشته. .....
راه در جهان یکی است و آن راه راستی است. زرتشت
قسمت سوم
بین هیجان و ترس زمین تا آسمان فرق است. این را به بچه ها بگویید. روزیکه برای اولین بار میخواهید این دو موجود را با هم آشنا کنید یک روز تاریخی برای کودکان است و هیچ وقت آن را فراموش نمیکنند. او با صدای شیهه، هیبت اسب، حرکات سر و گردن اسب، نگاه اسب و در کل با موجودیت او در هیجان و ذوق و ناباوری و.... است. اینجاست که خلاقیت و کار هنری مربی آغاز میشود. تا او به او بگوید واکنشی که تو داری همه دوستانت در ابتدای آشنایی داشتند بااین کار اعتماد به نفس او را یک میلیون برابر میکنید و
- صدای نرم و آرام - صبر و تلاش - استفاده از حرفهای خنده دار و کمی کمدی - نرمش و انعطاف در ارتباط با اسب و نو آموز
مثلا دست او را محکم نگیرید و او را به سمت اسب نکشید. کم کم، آهسته آهسته با صبر پیش بروید. یادمان باشد بچه ها از آپارتمانهای تنگ و تاریک از زیر کولر یا شوفاژ گرم به باشگاه اومدن و در تمام عمرشون همه دنیا را تو جعبه جادویی دیدن و خلاصه بی تجریه اند.
اگر این نکات مهم را رعایت کنید، میبینید در کمتر از آنچه فکر کنید کودک تازه واردتان را وارد دنیای زیبا و دوست داشتنی اسب کردید و باید به او خوش آمد گویید.
در ابتدا از او بخواهید جلو بیاید و اسب را لمس کند. در این مورد با واکنش های متفاوتی آشنا میشوید.
بعضی از آنها با عجله یکبار دستشان را میگذارند و قبل از تصور وقوع هر حادثه ای زود دستشان را بر میدارند و عقب میکشند بعضی دیگر یک یا دو گام هم عقب تر میروند اما بعضی دیگر با اولین احساس دستشان با بدن اسب می شنوید که میگویند "وای چقدر نرم" است و آنچه پایانه های حسی واقع در پوست به مغز میفرستند را بر زبان میآورند وشجاعانه منتظر درسهای بعدی هستند. آخرین گروه نه تنها او را لمس میکنند بلکه او را در آغوش گرفته و با آرامش و اطمینانی که به مربی مدیدهند او (مربی) را تشویق به درخواست بوئیدن و بوسیدن و حلقه زدن دستها به دور گردنش میکنند.
این دسته از بچه ها بسیار شجاعند و از لحاظ روحی و معنوی کامل.
به آنها میگوییم اسب هم مانند ما انسانها ست ، غذا میخورد، نفس میکشد، قلب دارد، اگر به جایی از بدنش ضربه بخورد دردش میآید و مثالهای از این قبیل.
بچه ها به دقت گوش میدهند و تمام حرفهای شما را در ذهن ضبط و ثبت میکنند. کم کم با پیشرفت کار و اطمینان بیشتر از آنها میخواهیم دست را روی عضلات گردن به سمت شانه، دست ها، شکم ،کپل و دم حرکت دهند. در این مدت کوتاه برای ما آدم بزرگ ها ولی برای بچه ها طولانی!!!
شاید به اندازه یک روز!! آنقدر به این موجود علاقه پیدا میکنند که اگر از آنها بخواهی از زیر شکم اسب عبور کنند ، امتناع نکرده با کمال میل قبول میکنند اما حتما اول خودتان انجام این کارساده را به او آموزش دهید. ....ادامه دارد
یادتان باشد اسب آموزش دیده و آرام در اختیار داشته باشید در غیر اینصورت اصلا اصلا اصلا خطر نکنید.
برای راستگو، زندگانی خرم و شاداب است. به گفته هرودت مورخ یونانی 500 سال قبل از میلاد مسیح : راستگویی اولین چیزی بوده که ایرانیان باستان به فرزندانشان می آموختند بعد از راست نشستن، راست تیر انداختن، سوارکاری بوده است. .....
با درود به همه هموطنان و همشهریان ایرانی ام. من فهیمه واعظی هستم و الان حدودا نزدیک 8 ساله دارم یاد میگیرم که اسب سواری هنری کنم و این هنر را یاد بدم. و خوشبخت ترینم چون با آموزش کودکان کارم را شروع کردم. وقتی قرار شد براتون مطلب بگذارم تو این سایت! مراجعه کردم به دفتریکه تجربیاتم را توش مینویسم.
اینها مطالبی است که یک دختر ایرانی در کشور ایران بزرگ و با پیشینه تاریخی در امر آموزش و تربیت اسب و سوار نوشته. ما ایرانیان اسب دوست خوشبخت ترین اسب دوستان روی زمینیم چون:
• اولین آبخوری ها را در مجموعه موزه ایران باستان داریم که نشان تربیت اسب در ایران باستان و مایه فخر و مبا هاتمان است.
• چون گزنفون اروپایی در زمان حکومت هخانشیان به ایران آمده و علم سواره نظام را به اروپا برده. (اما باید به یاد اروپایی ها بیاریم ;-) )
تازه کسیکه(برگشتم به خودم) بر حسب اتفاق یک مربی خوب و به روز یافته و الا... با دقت بخوانید و بهم کمک کنید تا بیشتر بیاموزم. ممنون.
به نظر ما آدم بزرگ ها ذهنیت بچه ها از اسم، قد و قامت، خلق و خو، شکل و اصلا موجودیت اسب چیست؟
جواب آنها به این سوال که "دوست داری بریم سواری" چیست؟؟؟ فکر میکنید باید در چه موقعیتی باشید تا اول شما این سوال را از کودک بکنید؟؟ سوارکار؟؟ اسب دار؟؟ یا اگر او برای اولین بار این سوال را بکند چه واکنشی نشان میدهید؟؟
چه زمانی یک کودک یا نوجوان از والدین خود میخواهد او را پیش اسبها ببرند تا او از نزدیک با این موجود دوست داشتنی آشنا شود؟؟ در اثر دیدن یک برنامه آموزشی یا حیات وحش از تلویزیون؟؟؟ تحت تاثیر و تعریف و تمجید های دوستانی که سواری میکنند؟؟ یا دیدن یک فیلم سینمایی عاطفی یا جنگی قدیمی که جنگجویان سوار بر اسب بودند؟؟
به هر دلیلی که به نظرتان می آید توجه کنید و آنرا به خاطر بسپارید زیرا این نوع آشنایی مهمترین مسئله برای یافتن هدف، نوع برخورد و آموزش کار از جانب مربی است. این را من در این چند ساله کوتاه کار با بچه ها تجربه کرده ام، و هر روز به چرا های بیشتری برخورد میکنم و مجبور میشوم از مغزم بیشتر برای دریافت راه حل استفاده کنم چون نمیخواهم آکبند و دست نخورده خوراک مور و ملخ های زیر خاک شوند. ;-)
بچه ها در لحظه ورودشان به مجموعه برای اولین بار هیجان زده هستند زیرا به آنها گفته شده میخواهیم بریم اسب سواری و شاید بارها تهدید که اگر فلان کار را انجام بدهی یا مثلا صبحانه ات را بخوری؟؟ یا تکالیفت را انجام بدهی؟؟ و در غیر اینصورت نه!! از اسب و سواری خبری نیست!! حالا وارد شده و به آنچه انتظارش را میکشیده رسیده. اندکی بیاندیشید و خود را جای او بگذارید.
آنها ابتدا از دور همه شرایط را ارزیابی میکنند. همه محیط را با چشم های کوچکشان زیر نظر دارند چون مجموعه بزرگ است و همه چیز تازگی دارد مردمک چشمهایشان حرکت سریعی دارد. اگر اسب در مانژ در حال کارکردن باشد یا در جایی بسته شده باشد بسته به ذهنیتی که در آشنایی ابتدایی دارد واکنش های متعدد نشان میدهند. چنان دقیق و محققانه نگاه میکنند که دقیقا درمی یابید همه چیز در حال ثبت در مغز به ظاهر کوچکشان است هیچ حرکتی از نظرشان دور نمیماند این را بعدا به شما میگویند و میبینید که خاطرات اولین روز را بارها و بارها با علاقه و ذوق برایتان تعریف میکنند. چشم هایشان برق میزند لبهایشان لحظه ای میخندد لحظه ای صورت پر از هیجان است گاهی هم حالت محتاط به خود میگیرند. اینجاست که نقش کسیکه به عنوان معلم یا مربی ایفای نقش میکند مشخص میشود.
آنها به کسیکه قرار است آموزششان دهد بسیار دقت میکنند.لباسش، قیافه اش، نوع حرف زدن و رابطه اش با اسب، همه و همه را زیر نظر دارند. این مطالب گفته شده در مورد 10 کودکی که کار با آنها را آغاز کردم یکی بود. یعنی ورود به مجموعه و قبل از ارتباط. اما همه این 10 کودک به طور یکسان با اسب مواجه نشدند بعضی از آنها خیی زود با اعتماد به من و وادین نزدیک شدند و با این پیشنهاد " بیا جلو! دستت را بیار جلو و نوازشش کن!!" زود تسلیم شدند و خیی زود گردن اسب را در آغوش گرفتند شاید امتناع آنها به 1 یا 2 دقیقه هم نرسید اما بعضی دیگر هیجان یا ترس خود را با فرار کردن نشان دادند. مثلا کیاوش در اولین روز آشنایی از هر فضایی برای فرار و امتناع از لمس کردن اسب استفاده میکرد اما شاید به جرات این رفتار 5 دقیقه هم طول نکشید. او با آرامش و اطمینانی که از جانب من میدید احساس شجاعت میکرد و شارژ میشد. به گمانم او با دیدن اسب که آرام ایستاده تا به او معرفی شود و یک رابطه دوستی برقرار گردد بهت زده شده بود و به همین دلیل خیلی زود تسلیم شد. چون او را مشتاق دوستی دید و اصطلاحا کم آورد.
کیاوش تسلیم شد وبا خنده آمیخته با هیجان با اسب آشنا شد. اما سوگند، مروا، آوین همه در جواب بیا جلو و نوازشش کن!! فقط گفتند چرا؟؟ چه جوری؟؟ این دو جمله سوالی تفسیر یک گام به جلو به سمت آشنایی با دنیای زیبا و جدید اسب برای این سه نفر بود.
دقت کنید چند گام به جلو گذاشتیم و هنوز کودک را بر پشت اسب قرار نداده ایم. این کار سخت و با مسؤلیت فراوان همراه است. خواهش میکنم از خودم و همه آنهایی که با کودکان کار میکنند اصلا خطر نکنید و تمام مدت مواظب باشید درصد خطا و اشتباه را کم و کمتر کنید. هر کودک سرمایه آینده ورزش سوارکاری کشور فقیر و بیما رمان (که بود.... در گذشته ما نسل جدید داریم حرکت میکنیم) است. پس حضور هر کودک را غنیمت بدانید و در آموزش و خلق و شکوفایی استعداد بکوشید تا در آیندهء نه چندان دور ما هم سوار بین المللی داشته باشیم. به امید خدای بزرگ... ادامه دارد
قسمت دوم
همه بچه ها به یک میزان از محبت پدر و مادر و خانواده برخوردار نیستند و ما تمام کمبودهای آنها را
نمی شناسیم وشاید حتی در جریان مشکلات و درگیریهای کار به آنها فکر نکنیم و وقت تامل به شاگردانمان را نداشته باشیم. اما توجه به آن ضروری چون آنوقت میفهمیم چرا این شاگرد کند و چرا یکی دیگر باهوش و قوی است.
بچه ها نیاز دارند شانس آشنایی خود را در همه زمینه های ورزشی، هنری، مقوله ساده و ارزان طبیعت، مسافرت، تاریخ امتحان کنند و آشنایی کوچکی را کسب کنند. (این قضیه آنها را در انتخاب کار سخت سواری کمکشون میکنه.)
آنها باید بازی کنند. باید در دنیای کوچک خود همانگونه که با اسباب بازیهای کوچک ارتباط برقرار میکنند در امرآموزش سوارکاری نیز با اسب کوچک آشنا شوند و با این موجود نیز به اندازه و سایز خود به هم معرفی شوند. قد بچه ها کوتاه است و چشم هایشان در 1 متری یا کمی کمتر و بیشتر از زمین واقع است و زمانیکه میخواهند بزرگترها یا میز و صندلی یا هر چیزی را پیرامون خود ببینند باید سرشان را بالا بیاورند و در این موقع است که با دیدن یک اسب بزرگ فکر میکنند با یک غول و یا یک نهنگ مواجه شدند اما با دیدن یک اسب 90 سانتیمتری یا کمی بلند یا کوتاهتر اسبها را در دنیای کوچک خود شریک میکنند و حتی در بعضی مواقع بعنوان دوست و رفیق خود او را مورد خطاب قرار میدهند در بعضی موارد به قدری به او دل میبندند که حاضر نیستند در دوستی و رفاقت با او کسی را شریک کنند . اینها مواردی است که همه و همه در مدتی که با آنها کار میکنم بر یادگیری آنها اثر داشته. .....
راه در جهان یکی است و آن راه راستی است. زرتشت
قسمت سوم
بین هیجان و ترس زمین تا آسمان فرق است. این را به بچه ها بگویید. روزیکه برای اولین بار میخواهید این دو موجود را با هم آشنا کنید یک روز تاریخی برای کودکان است و هیچ وقت آن را فراموش نمیکنند. او با صدای شیهه، هیبت اسب، حرکات سر و گردن اسب، نگاه اسب و در کل با موجودیت او در هیجان و ذوق و ناباوری و.... است. اینجاست که خلاقیت و کار هنری مربی آغاز میشود. تا او به او بگوید واکنشی که تو داری همه دوستانت در ابتدای آشنایی داشتند بااین کار اعتماد به نفس او را یک میلیون برابر میکنید و
- صدای نرم و آرام - صبر و تلاش - استفاده از حرفهای خنده دار و کمی کمدی - نرمش و انعطاف در ارتباط با اسب و نو آموز
مثلا دست او را محکم نگیرید و او را به سمت اسب نکشید. کم کم، آهسته آهسته با صبر پیش بروید. یادمان باشد بچه ها از آپارتمانهای تنگ و تاریک از زیر کولر یا شوفاژ گرم به باشگاه اومدن و در تمام عمرشون همه دنیا را تو جعبه جادویی دیدن و خلاصه بی تجریه اند.
اگر این نکات مهم را رعایت کنید، میبینید در کمتر از آنچه فکر کنید کودک تازه واردتان را وارد دنیای زیبا و دوست داشتنی اسب کردید و باید به او خوش آمد گویید.
در ابتدا از او بخواهید جلو بیاید و اسب را لمس کند. در این مورد با واکنش های متفاوتی آشنا میشوید.
بعضی از آنها با عجله یکبار دستشان را میگذارند و قبل از تصور وقوع هر حادثه ای زود دستشان را بر میدارند و عقب میکشند بعضی دیگر یک یا دو گام هم عقب تر میروند اما بعضی دیگر با اولین احساس دستشان با بدن اسب می شنوید که میگویند "وای چقدر نرم" است و آنچه پایانه های حسی واقع در پوست به مغز میفرستند را بر زبان میآورند وشجاعانه منتظر درسهای بعدی هستند. آخرین گروه نه تنها او را لمس میکنند بلکه او را در آغوش گرفته و با آرامش و اطمینانی که به مربی مدیدهند او (مربی) را تشویق به درخواست بوئیدن و بوسیدن و حلقه زدن دستها به دور گردنش میکنند.
این دسته از بچه ها بسیار شجاعند و از لحاظ روحی و معنوی کامل.
به آنها میگوییم اسب هم مانند ما انسانها ست ، غذا میخورد، نفس میکشد، قلب دارد، اگر به جایی از بدنش ضربه بخورد دردش میآید و مثالهای از این قبیل.
بچه ها به دقت گوش میدهند و تمام حرفهای شما را در ذهن ضبط و ثبت میکنند. کم کم با پیشرفت کار و اطمینان بیشتر از آنها میخواهیم دست را روی عضلات گردن به سمت شانه، دست ها، شکم ،کپل و دم حرکت دهند. در این مدت کوتاه برای ما آدم بزرگ ها ولی برای بچه ها طولانی!!!
شاید به اندازه یک روز!! آنقدر به این موجود علاقه پیدا میکنند که اگر از آنها بخواهی از زیر شکم اسب عبور کنند ، امتناع نکرده با کمال میل قبول میکنند اما حتما اول خودتان انجام این کارساده را به او آموزش دهید. ....ادامه دارد
یادتان باشد اسب آموزش دیده و آرام در اختیار داشته باشید در غیر اینصورت اصلا اصلا اصلا خطر نکنید.
برای راستگو، زندگانی خرم و شاداب است. به گفته هرودت مورخ یونانی 500 سال قبل از میلاد مسیح : راستگویی اولین چیزی بوده که ایرانیان باستان به فرزندانشان می آموختند بعد از راست نشستن، راست تیر انداختن، سوارکاری بوده است. .....